قيافه دختره –بياينكه شبيه باشد- ياد ترانه ميانداختم
عليدوستي
غصه نداشت، بيشتر شبيه وقتهايي بود كه آدم دلش ميخواهد يكنفر را فحشمال كند و نميتواند
دلش ميخواهد داد بزند و نميتواند
آن طرف احترام دارد برايت، يا اينكه موقعيتت را به خطر مياندازد، يا اينكه جاش نيست داد بزني
مثل وقتي بود كه آدم دلش بخواهد سر آقاي "ب" داد بزند كه تو خودت بيشتر از همه احتياج به آموزش داري كه حيثيت يكي را جلوي بقيه لگدمال نكني
خلاصه؛ سرش را تكيه داده بود به شيشه اتوبوس و خيره شده بود به رديف ماشينهاي توي ترافيك، ولي من را توي همين ماشين كناري نميديدهيچكس ديگري را هم نميديد
فقط وقتي آن خانوم مسني كه كنارش بود شروع كرد يك چيزي را براش توضيح دادن و با دست سعي كرد مجابش كند سرش را تكان داد و روش را كرد اينطرف
يك همچين دختري بود يعني
پينوشت: يك وقت هايي هم هست از همه بدتر؛ وقتي كه ميداني داد هم بزني، حرفت را هم كه بزني، آن آدمه حق را به خودش ميدهد،حرف تو را نميفهمد اصلن،اينجور وقتها بايد خفه شد، به جاش آن آدمه را از دايره توجه انداخت بيرون،بايد حرفهاش را به كفش گرفت و خودش را به آرنج.