۱۳۸۹ مهر ۱۸, یکشنبه

قيافه دختره بي‌اينكه شبيه باشد- ياد ترانه مي‌انداختم

عليدوستي

غصه نداشت، بيشتر شبيه وقت‌هايي بود كه آدم دلش مي‌خواهد يك‌نفر را فحش‌مال كند و نمي‌تواند

دلش مي‌خواهد داد بزند و نمي‌تواند

آن طرف احترام دارد برايت، يا اينكه موقعيتت را به خطر مي‌اندازد، يا اينكه جاش نيست داد بزني

مثل وقتي بود كه آدم دلش بخواهد سر آقاي "ب" داد بزند كه تو خودت بيشتر از همه احتياج به آموزش داري كه حيثيت يكي را جلوي بقيه لگدمال نكني

خلاصه؛ سرش را تكيه داده بود به شيشه اتوبوس و خيره شده بود به رديف‌ ماشين‌هاي توي ترافيك، ولي من را توي همين ماشين كناري نمي‌ديد

هيچكس ديگري را هم نمي‌ديد

فقط وقتي آن خانوم مسني كه كنارش بود شروع كرد يك چيزي را براش توضيح دادن و با دست سعي كرد مجابش كند سرش را تكان داد و روش را كرد اينطرف

يك هم‌چين دختري بود يعني

پي‌نوشت: يك وقت هايي هم هست از همه بدتر؛ وقتي‌ كه مي‌داني داد هم بزني، حرفت را هم كه بزني، آن آدمه حق را به خودش مي‌دهد،حرف تو را نمي‌فهمد اصلن،اين‌جور وقت‌ها بايد خفه شد، به جاش آن آدمه را از دايره توجه انداخت بيرون،بايد حرف‌هاش را به كفش گرفت و خودش را به آرنج.

۱۳۸۹ مهر ۱۰, شنبه

داشتيم وصال را مي‌رفتيم بالا
هي اصرار كرد بيا بريم همين كافي‌شاپه بشينيم
هي من گفتم نه
مي دانستم پول ندارد،‌نه كه دلم بسوزد
مي فهميدم بي‌پولي‌اش را
اصولن من آدمي‌ام كه دوره بي پولي آدمها را خوب مي فهمم و مي دانم يك مدتي است كه به قول اصغر فرهادي توي زندگي همه هست و همه هم مي دانند كه مي گذرد
حالا خواستم بگويم من همچين آدمي‌ام
يا لااقل بودم
حواسم بود كه وقتي فلاني پول ندارد براي من خرج نكند
يا وقتي مي روم خانه كسي ازش نخواهم اتو بهم قرض بدهد، مي‌توانم لباسهام را يكجايي بگذارم كه چروك نشوند خب
لامپ اضافي خانه كسي روشن نگذارم
دوش اضافه نگيرم
نه كه الان فكر كنيد كافر همه را به كيش خود و فلان‌ها، نه...
فقط اين مدلي‌ام خب
فكر مي كنم همه گرفتار و پردردسرند و من دردسرِ بيشتر نباشم براي كسي
قضيه فقط هم پول نيست‌ها، يعني مثلن زنگ مي زنم به آدمهايي كه كارشان دارم يا حالا هر چي، هي نگرانم الان مزاحم نباشم
الان نگويد دختره چقد زر مي زند
الان وقتش را نگيرم
الان بد موقع زنگ نزده باشم بش
با كسي مي روم گردش و تفريح هر قدر هم همه فكر كنند الان او بايد براي من حساب كند؛ يك‌جاهايي بايد دنگش را بدهم
لااقل پول كرايه و اين چيزها
خلاصه حواسم هست (بود) به همه اينها
ولي حالا ديگر هي سعي دارم اين شكلي نباشم
الان با كسي، منظورم البته هر كسي نيست، كسي كه شبيه بوي‌فرند يا همچين چيزي باشد بيرون كه مي‌روم يك حالت به‌من چه‌اي دارم
يك جور چشمش كور دنده‌ش نرم
يك وقتهايي هنوز هم توي دلم ريش ريش مي شود كه گناه دارند خب
ولي زود ياد خودم مي‌آورم كه به تو هيچ ربطي ندارد، اصلن وظيفه‌اش است
و زود ياد خودم مي‌آورم كه آدم‌هايي كه ديدم توي رابطه‌هاشان موفق‌اند يا لااقل كسي پيدا شده كه برايشان ارزش قائل باشد از اين ملاحظه‌ها نمي‌كنند هيچ‌وقت
و خب واقعاً بعضي وقت‌ها آدمها گناه دارند كه آدم بي‌ملاحظگي كند
نتيجه اينكه من هميشه اينطور وقتها يك حالت خاك‌بر‌سري پيدا مي كنم
يك حالت عذاب وجدان‌دارِِ بدبختي كه آدم فكر مي كند لابد دختره كيفِ طرف را زده كه اينجوري است
نتيجه اينكه بد است كه اينطوري است، بد است كه من انقدر نگران بقيه‌ام
بد است كه بعضي وقتها دلم مي‌خواهد با كسي باشم يا فلان يا بيسار و فكر مي كنم شايد حق ندارم كه بخواهم
بد است كه همه جا آدم به بقيه حق بدهد به خودش ندهد
من هيچ جا به خودم حق نمي دهم و خيلي با خودم بدم، و اين اصلن خوب نيست