۱۳۸۸ اسفند ۱۴, جمعه

ياد باد آن که چو ياقوت قدح خنده زدی/در ميان من و لعل تو حکايت‌ها بود

وقتی بر می داری از آنطرف :دی برای من می فرستی،یا خنده سِند می کنی،مراعات حال من را هم بکن
که همیشه با خنده ها از خود بیخود شده ام
یا یاد بعضی خندیدن ها افتاده ام و همینطور که اشکهام یکی یکی چکیده؛ لبخند زدم از یادآوری صداشان
اصلاً بعضی خنده ها هستند که درد دارد یادآوریش
خنده آخرین بار اند،بعد زمان که گذشته انگار به جای از بین رفتن پررنگتر می شوند توی ذهن آدم
یادت می ماند کجا سرت روی شانه کسی بوده و خندیده و تو انگار دنیا را بهت داده اند
یا یادت می آید آخرین باری که زل زدی توی چشمهای خسته کسی و او آخرین لبخند عمرش را تحویلت داده و بعد دیگر نبوده
یا یادت می آید یکجایی از زندگیت که دلت لک زده بوده برای صدای خنده کسی و چقدر برای نبودنش اشک ریختی
وقتی بر می داری همینطور تند تند از این آیکن ها می فرستی وقتی صدای خنده ات نیست،حواست به حال من هم باشد

۱ نظر:

من گفت...

قشنگ بود وجدای از قشنگیش انگار هرکدوممون یکی مثل این برای خودمون نوشتیم