برگشته بودند یکجور سرزنش آمیزی می پرسیدند که اینکه بلاگر را فیلتر کرده باشند هم شد غصه؟
اینکه سایت ها و وبلاگها را می بندند هم شد غم؟
بعد یکجور عاقل اندر سفیه نگاهم می کردند
و من دوست نداشتم احمق به نظر برسم
نمی شود که آدم برای آدمهایی که دوست دارند دغدغه های بزرگ داشته باشند از دلخوشی های کوچک حرف بزند همینطوری
این شد که نگفتم برایشان که یکجایی وسط دعواهای زن و شوهری توی کاغذ بی خط رویا به جهان می گوید:"دلم به این خوشه که این فکر منه،خط منه"
بعد حالا من هی توضیح بدهم که نوشتن "زندگی کردن" بود برای رویا رویایی
خارج از دغدغه کیف خریدن شنگول و لباس نداشتن منگول و پول قبض آب و برق و تلفن بود
یا نمی توانستم بایستم برایشان توضیح بدهم که کتاب زندگی من است،چای تلخ نیمه شب،اینکه برهنه از حمام بیایم و زیر باران بهار بایستم به خیالبافی و شانه هام توی آغوش خودم باشد
اینها زندگی کردن منند
این آدمها باور نمی کنند،نه که نخواهند،نمی توانند
هم سن منند،هم نسل منند،هم باور نیستند اما،همدل نیستند لامصبها
این شد که برگشتم الکی گفتم که غم نان دارم،می نویسم که کار پیدا کنم
خیالشان که از آدم بزرگ بودنم راحت شد برگشتند سر لمباندن* شام نیمه کاره شان
*:این یعنی خیلی عصبانیم،یعنی صحنه شام خوردن بعد از آن سر تکان دادن کذاییشان خیلی در ذهنم اغراق آمیز تجسم می شود،یعنی اَه
پی نوشت:اگر زبانم لال بلاگر را یکجوری تخته کردند که نشد دیگر اینجا نوشت به حول و قوه الهی با همین آدرس به ورد پرس نقل مکان خواهیم کرد
اینکه سایت ها و وبلاگها را می بندند هم شد غم؟
بعد یکجور عاقل اندر سفیه نگاهم می کردند
و من دوست نداشتم احمق به نظر برسم
نمی شود که آدم برای آدمهایی که دوست دارند دغدغه های بزرگ داشته باشند از دلخوشی های کوچک حرف بزند همینطوری
این شد که نگفتم برایشان که یکجایی وسط دعواهای زن و شوهری توی کاغذ بی خط رویا به جهان می گوید:"دلم به این خوشه که این فکر منه،خط منه"
بعد حالا من هی توضیح بدهم که نوشتن "زندگی کردن" بود برای رویا رویایی
خارج از دغدغه کیف خریدن شنگول و لباس نداشتن منگول و پول قبض آب و برق و تلفن بود
یا نمی توانستم بایستم برایشان توضیح بدهم که کتاب زندگی من است،چای تلخ نیمه شب،اینکه برهنه از حمام بیایم و زیر باران بهار بایستم به خیالبافی و شانه هام توی آغوش خودم باشد
اینها زندگی کردن منند
این آدمها باور نمی کنند،نه که نخواهند،نمی توانند
هم سن منند،هم نسل منند،هم باور نیستند اما،همدل نیستند لامصبها
این شد که برگشتم الکی گفتم که غم نان دارم،می نویسم که کار پیدا کنم
خیالشان که از آدم بزرگ بودنم راحت شد برگشتند سر لمباندن* شام نیمه کاره شان
*:این یعنی خیلی عصبانیم،یعنی صحنه شام خوردن بعد از آن سر تکان دادن کذاییشان خیلی در ذهنم اغراق آمیز تجسم می شود،یعنی اَه
پی نوشت:اگر زبانم لال بلاگر را یکجوری تخته کردند که نشد دیگر اینجا نوشت به حول و قوه الهی با همین آدرس به ورد پرس نقل مکان خواهیم کرد