۱۳۸۹ آبان ۱۶, یکشنبه

زنگ زده‌م به پويا
توي موبايلم پول نيست
از تلفن شركت زنگ زده‌م
من هر وقت مي خواهم يك كار قايمكي انجام بدهم مي رينم
حالا قايمكي نه از اين لحاظ كه توي شركت ما را ببندند به فلك اگر تلفن شخصي بزنيم، اما من از اينكه يك آدم سواستفاده گرِ خر به نظر برسم متنفرم و الخ
پويا صدام را نمي‌شنود،هي داد مي زنم،آخر سر هم بش مي گم حالم ازت به هم مي خورد، كه بداند وقتي صدام را نمي‌شنود و انقدر راحت با نشنيدنش كنار مي‌آيد حالم ازش به هم مي خورد
وقتي مثل خنگ‌ها با آن لحن هميشه خونسردش مي گويد:الو،الو، صدات اين طرف نمي آد،خواستي قط كن دوباره بگير
انگار خودم حاليم نيست كه بايد قطع كنم و دوباره بگيرم
.
با آقاي ديم نشستيم فرندز مي بينيم
هي هر جاش كه مي خندد و من نمي خندم برام توضيح مي دهد كه الان قضيه اين بودها، خون خونم را مي خورد
فكر مي كنم من ابلهم يا چي؟ خنده دار نيست خب
آخر سر هم از كوره در رفتم،گفتم خودم مي فهمم انقد تفسيرش نكن الكي
و مي بينم كه آقاي ديم ناراحت مي‌شود
.
سركار يك سري گلدون داريم كه بايد يك روز در ميان برگهاش را آبپاشي كنيم، حسابدار داخلي زده چرا برگ‌هاي گلدان من خشك است؟ انگار من مثلاً باغبونم
مي‌گويم من به آبدارچيه گفتم آب بدهد و بعد گوشي را مي‌كوبم
.
دنبال وصول يك طلبي‌ام از يك شركتي، دختره زنگ زده داد مي زند كه چرا انقدر گدابازي در مي آوري؟ چاره داشتم داد مي زدم گدا جد و آبادته، اين پولي كه ما از شما طلب داريم معادل حقوقِ يك ماه من است بلكم بيشتر
ولي فقط با يك لحن خونسردِ عن مي‌گويم خانم محترم مواظب صحبت كردنتان باشيد و گوشي را قطع مي‌كنم،من فقط همين يك كار را بلدم
.
فيس بوك يك‌جور شكر اضافه خورده يك چيزي ايجاد كرده به اسم تگ، شما مي روي آدمهايي كه توي يك چيزي مشاركتي داشته‌اند باهات را تگ مي كني روي يك لينكي،عكسي، كوفتي، فلاني
كه يعني اين آدمه هم دخيل است اين تو، بعد هر كس از راه مي رسد روي هر چيزي كه به من مربوط نيست هي تگ مي كند، نتيجه؟ جيميل باز مي كني، كلي آت و اشغال ريخته توش، كه فلاني كامنتد آن اِ ويديو آو يو، فلاني كامنتد آن اِ فوتو آو يو، يك نفر هم نيست بش بگد آن ويديو آو عمه شماست، آو همسايه شماس
آو من نيست به هرحال
.
پايين يك نامه نوشتم كمال تشكر را دارا هستم، خدايي سوتي خنده‌داري است، براي آقاي آبستن تعريف مي كنم و هي مسخره بازي در مي‌آورد كه يك مقداري هم كمال امتنان داريم و قدري كمال فلان و اينا،خواستيد تشريف بياريد بديم خدمتتان
من ريسه رفته‌م، وسط ريسه رفتنم هي يادم هست غمگينم،يعني فقط فكم دارد مي خندد چون وقتي خنده‌اش گرفته چاره‌اي به جز خنديدن ندارد، چون اگر چشمهايم هم فك داشتند درست همان موقع لابد از لب و لوچه شان آب مي‌ريخت به جاي اشك
گند بزنند به اين دنياي نامرد لعنتي

۲ نظر:

دخترک گفت...

کجای این چرت است اخه؟مگر باید وقتی می نویسی چه کار کنی آخه یا چی؟
من با تو چه کار کنم که غمگینی؟غمگین نباش خب روزهایی که غمگینی تابلو میشوی ادم غصه اش می شود
دفعه بعد به خودت بگویی چرت میزنم اش و لاشت می کنم ها...والا

ایمان احمدزاده گفت...

آخیش! یه دل سیر غر زدی ها. می گم کلوب هم اومده از فیس بوک یاد گرفته . اسمشو هم گذاشته برچسب زدن بر تصویر. که اصلا چیز بیخود بی معنی ایه!