۱۳۸۸ مهر ۲۴, جمعه



رفتم کنارش؛بین فاصله دیوار و میز نشستم
حواسش به درایو اف بود و داشت عکسها را جابجا می کرد
گفتم: یه فیلم بذار
گفت: یه فیلم بده بذارم
گفتم: خودت یه چی بذار خب
از درایو اف آمد بیرون و رفت توی درایو ای و شروع کرد به مرتب کردن آهنگها
من همینطوری فقط خیره شدم به مرتب کردنش
بعد قبل از اینکه بیشتر عصبانی ام کند رفتم کنج اتاق و کتاب خواندم
یعنی حتی یکجوری هم بلند نشدم که بفهمد ناراحت شدم

هیچ نظری موجود نیست: