۱۳۸۸ آذر ۶, جمعه

هر جا که قدم نهی تو بر روی زمین/بر مردمک چشم نگاری بوده ست

هميشه جمع مي شديم روي سکوي زير تخته و من سرم را مي گذاشتم روي سينه گايانه
و با صداي بلند شعر مي خواندم
شعرهايم را از مادربزرگم ياد مي گرفتم،بيشترشان هم لالايي بودند يا چيزهايي که لااقل براي من لالايي معني مي شد
مال آن وقتي بودند که سرم روی پایش بود و با موهايم بازي مي کرد و شعر خواندنش که تمام مي شد من مي خواندم
مي خواندم و مي گفت "صدات به مادرت برده،او هم که مي خواند دل آدم مي گرفت"
القصه،سرم را مي گذاشتم روي سينه گايانه و همان شعرها را مي خواندم؛ با صداي مادر و سوز مادربزرگ
مدرسه که تمام شد يادم رفت
غرق شدم توي تنظيم فلاشر،توي زاويه پاهاي بچه هايي که از دوربين مي ترسيدند،توي فوم هاي عکاسي
غرق شدم توي ترموکوپل و ناحيه اتصال سرد
از صفحه کنترل فضاپيما شنيدم و از راديوهايي که با ناودان مي سازند
بعدتر غرق شدم توي کرايه خانه و قيمت نان و نرخ برنج هاي گلستان
تا همين چند وقت پيش که سرم کنار سر سيبَت بود و بعد از مدتها براي يکي ديگر خواندم
گفت چه خوب "کوير" مي خواني
نگفتمش؛که اين من نيستم،صاحب شعر خاک شده و صاحب صدا گِل

۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه

نامه شماره یک به خدا

خدایا سلام
من ایلونکا هستم،صدای من را از جنوب غربی آسیا،کشور ایران،شهر تهران می شنوید
خدمت شما عرض شود که گله مندم و ترجیح دادم از آنجایی که می گویند شما همه چیز را می دانید پشت سرتان حرف نزنم و بیایم جلوی روی خودتان و در محضر چند تا شاهد گله گزاری(گذاری؟) کنم(اگر لفظش را درست یاد گرفته باشم)
خدایا اگر نمی دانید یا خودتان را به بی خیالی زدید بدانید و آگاه باشید که ایران وضعش خیلی خراب است
یعنی خرابهااا
راستش قضیه گویا تقریباً از صد سال پیش شروع شده که ما،یعنی در واقع اجداد ما فهمیده اند که چند کله احیاناً بهتر از یک کله کار می کند و اینکه یک نفر گفت هر غلطی بکنید دلیل نمی شود آدم برود همان غلط را بکند
شما اگر یک نگاه به پرونده هایتان بیندازید می بینید که مشروطه و محمدعلی شاه و رضاخان و محمدرضا شاه و خمینی اسم هایی اند که همینطور در راس گزارشهای ایران ردیف شده اند
خلاصه ما از صدو خرده ای سال پیش(بلکم بیشتر حتی) داریم می جنگیم،کتک می خوریم،عده ای از ما را می کشند و بقیه را شکنجه می دهند،یکبار وقتی پدرو مادرهایمان سی سال پیش می روند بجنگند انگ متعصبان متحجر مذهبی را می خورند و یکبار هم حالا به ما انگ بچه قرتی های بی دین و ایمان می زنند همه اش برای اینکه ما معتقدیم که چند تا کله عاقل بهتر از یک سر بی عقل می تواند مملکت را اداره کند
و همه اش برای اینکه ما می خواهیم آزاد باشیم،می خواهیم خودمان بگوییم رییس جمهورمان چه کسی باشد،می خواهیم خودمان آدم هایی که قرار است بروند برایمان کتاب بکن و نکن بنویسند را تعیین کنیم،می خواهیم خودمان تصمیم بگیریم که مسلمان های دیندار و مومن باشیم یا بچه قرتی های لامذهب (به قول اینها)،یعنی می خواهیم این دوستان که دچار سوتفاهم "با ما در یک قبر خوابیدگی" شده اند سوتفاهمشان برطرف شود و بدانند که شما فرموده اید که اجباری نیست که ما حتماً به دین اینها (که بنده به شخصه بعید می دانم آن دین مورد نظر شما باشد )ایمان بیاوریم
خلاصه اینکه این آدمها دروغ می گویند،پول نفتی را که مصدق همه زندگی اش را پای ملی کردن آن گذاشت و بعد از آن نسخه اش پیچیده شد به فنا می دهند و هفتاد و خرده ای میلیون آدم دستشان به این "ثروت ملی" شان نمی رسد
خدایا،اینجا تولید کننده ها ورشکسته شده اند،چون ما بوگیر کفشمان هم جدیداً ساخته دست برادران زحمتکش چینی است،آنهایی هم که پیش تولید کننده ها کار می کردند کار ندارند طبعاً
اینجا کارمندها کار نمی کنند،چون توی اداره ها کاری برای انجام دادن ندارند یا اگر هم دارند آنقدر خودشان گرفتاری دارند که حوصله انجام کارهای مردم را ندارند
اینجا موقع استخدام توی اداره ها از شما نمی پرسند چه کاری بلدید از شما می پرسند اول کدام پای مبارک را توی توالت می گذارید
اینجا دروغ گفتن ساده ترین کاری است که آقایان باصطلاح حاکم انجام می دهند،اینجا یک رسانه ملی برای مردم درست کرده اند که شعور مردم را به سخره می گیرد
اینجا همه غمگینند،همه دلشان شکسته خدایا،همه گرفتارتر از آنند که عاشق باشند،خوشحال باشند،دوست باشند،با هم بازی کنند
اینجا همه گرفتار یک عده آدمی اند که می گویند از شما مجوز گرفته اند که کلی بلا سر ما بیاورند
اینجا ما فرق عزا و عروسی را نمی دانیم چون توی تلویزیونشان می
گویند شما خواستید ما همیشه غصه بخوریم
خدایا، ما هم داریم زیادی غصه می خوریم و محتاج اینیم که شما به اینها بفهمانید ما دوستشان نداریم و من مطمئنم شما هم آدمهایی را که دارند تمام جوانی ما را به گ-ا می دهند دوست ندارید
لطفاً یک کاری که خودتان بلدید و می دانید حال اینها را می گیرد انجام دهید

موتوشکرم

ایلونکا