۱۳۸۸ دی ۲۱, دوشنبه

آقائه چشمهای آرامی داشت
چشمهاش صاف صاف بودند،مثل یک نقطه ای که خطش کنی،بعد خطه را دو تا کنی،بعد دو تایی را باز به هم برسانی و باز نقطه شان کنی و مسیرت هم هیچ توی این خطاطیِ عجیب، کج نشود
بعد آقائه موهای آرامی داشت،موهاش تا روی گردنش بلند بود،و هیچ پیچ و تابی هم نخورده بود
آقائه ریش داشت،از آن جایی که من نشسته بودم فقط می شد گوشه ریشهاش را دید
من چشم از آینه برنمی داشتم،آقائه را دوست داشتم
خوب بود
از آن آدمهایی بود که باید سرت را روی شانه هاش می گذاشتی،هق هق می کردی و بعد بی حرفی،قصه ای،ماجرایی،نگاهش می کردی و می رفتی برای همیشه و همین!
اینها را می نویسم که یادم نرود آقائه مرد آرامی بود و چشمهای پف کرده من؛ دلش برای همه چشمهای آرام دنیا تنگ شده بود

۴ نظر:

گرگ دونده گفت...

اینجوری که تو این چشمها رو توصیف کردی انگار آقائه چینی بود !!!

من چشم پف کرده بیشتر دوست میدارم البته !!!

گرگ دونده گفت...

خب حالا میرفتی سرت رو میذاشتی رو شونه ش ... چی میشد ؟؟

البته اولش ازش اجازه می گرفتی...

من که کوچول بودم به همه می گفتم : اجازه هست من یه بوس کنم ؟؟

ماندا گفت...

از وقتی خودم رو شناختم و مردها رو شناختم،فقط از چندتایی آقا خوشم اومد که دوس داشتم کنارش باشم کنارم باشه بشینیم پای تی وی قهوه ای نسکافه ای چایی داغی بخوریم و حرف بزنیم و در مورد هر چیزی بحث کنیم و کنار هم بخوابیم و بدنش خوش بو باشه و گرم!
بماند که نشد!

Unknown گفت...

از این آدمها کم پیدا میشود.داشتی ما را هم خبر کن.