زنگ زده بودم که قضیه دیگ شله زرد و پیرسینگ دماغ دختر عمه کوچیکه را تعریف کنم
فکر می کردم خیلی بانمک باشد که بدانی بابای دخترعمه کوچیکه چه چیزهایی می گفت و بین فامیل؛ سرِ دیگ شله زرد از آن حرفهایی می زدند که تو را از آن عصبانی های قشنگی می کرد که من دوست داشتم
زنگ زده بودم بگویم برف که آمد،آن همه سنگین،از سر ویلا تا سپهبد قرنی هی خوردم زمین و بی خیال خندیدم
زنگ زده بودم تعریف کنم هیچ انتظارش را نداشتم،در خانه را که باز کردم تا زانو رفتم توی برف
تو حوصله شنیدن نداشتی
گفتی بماند برای بعد
ماند برای هیچ وقت دیگر
فکر می کردم خیلی بانمک باشد که بدانی بابای دخترعمه کوچیکه چه چیزهایی می گفت و بین فامیل؛ سرِ دیگ شله زرد از آن حرفهایی می زدند که تو را از آن عصبانی های قشنگی می کرد که من دوست داشتم
زنگ زده بودم بگویم برف که آمد،آن همه سنگین،از سر ویلا تا سپهبد قرنی هی خوردم زمین و بی خیال خندیدم
زنگ زده بودم تعریف کنم هیچ انتظارش را نداشتم،در خانه را که باز کردم تا زانو رفتم توی برف
تو حوصله شنیدن نداشتی
گفتی بماند برای بعد
ماند برای هیچ وقت دیگر