۱۳۸۸ بهمن ۲۸, چهارشنبه

که لبت حيات ما بود و نداشتی دوامی

زنگ زده بودم که قضیه دیگ شله زرد و پیرسینگ دماغ دختر عمه کوچیکه را تعریف کنم
فکر می کردم خیلی بانمک باشد که بدانی بابای دخترعمه کوچیکه چه چیزهایی می گفت و بین فامیل؛ سرِ دیگ شله زرد از آن حرفهایی می زدند که تو را از آن عصبانی های قشنگی می کرد که من دوست داشتم
زنگ زده بودم بگویم برف که آمد،آن همه سنگین،از سر ویلا تا سپهبد قرنی هی خوردم زمین و بی خیال خندیدم
زنگ زده بودم تعریف کنم هیچ انتظارش را نداشتم،در خانه را که باز کردم تا زانو رفتم توی برف
تو حوصله شنیدن نداشتی
گفتی بماند برای بعد
ماند برای هیچ وقت دیگر

۴ نظر:

گرگ دونده گفت...

برف نیومد که... کی ؟ اونهم تو کریمخان!

گرگ دونده گفت...

مال زمستانهای رویایی سالهای 83 و 84 و 85 بود ...

Azin گفت...

این که اسم آدم گوشه ی همچین وبلاگ دنج و خوب و راستکی ای باشه، خودش کلی ذوق داره.
چه برسه که صاب وبلاگه یه همچون کلمه هایی رو به آدم هدیه بده.
ذوق کردم از کلمه هات، بی تعارف، بی کلمه بازی.
مرسی، خوب باشی. :x

نسیم گفت...

چه اینجا دوست داشتنی است و ساده
مرا یاد وبلاگی انداخت که خیلی وقت است که نیست