۱۳۸۹ خرداد ۱۰, دوشنبه

عادت کرده م این دوشبی که با قطار رفت و آمد می کنم را توی راهرو(به شرط خلوتی) بایستم و سرم را بگیرم بیرون پنجره و باد بیاید و موهام توی هوا تاب بخورند و ...می دانید دیگر
یعنی کل دلخوشیم برای این همه رفتن و آمدن شده همین
بعد دیشب در کوپه بغلی باز شد و تو* خیال کردی من همان رقاصه فیلم های فارسی ام که ایستادم آنجا تا بشنوم که فلان ام و بیسار
من فقط دلم باد می خواهد و موهای آزاد و خنده های بلند
من همین دلخوشی های کوچکی که تو داری را هم ندارم
*:سوتفاهم نشود،منظورم از تو یک حکم کلی نیست،"تو" برایم همان شش نفر کوپه کناری اند و بس

هیچ نظری موجود نیست: