۱۳۸۹ تیر ۲۸, دوشنبه

خیال کردم لابد اگر بگویم پاپیون مال کفشم نیست و مال لباسم هست خیلی مهم تر می شود.
برای آقائه توضیح دادم که لباسم یک پاپیون کم می آورد،ریختش خراب می شود.بعد گفت پیداش می کند.
نیم ساعت گذشت،خبری ازش نشد،فکر کردم دوباره زنگ بزنم،آقائه دوباره گفت پیداش می کند و خبر می دهد.
بعد دوباره خبری نشد.آقائه یک آقای ادا اطواری بود که از پشت گوشی یکجورِ عاقل اندر سرخوشی راجع به پاپیونه حرف می زد،انگار نه انگار که اگر من با یک جفت کفشی که یک لنگش پاپیون دارد و آن یکی ندارد راه بیفتم بیرون خودش اولین نفر ریسه می رود.
دوباره زنگ زدم،گفتم "عجله دارم،مسافرم"،فکر کردم لابد توی سرعت عملش تاثیر می گذارد،خیال کردم لابد براش مهم است که من الان همه بدبختی هام را گذاشتم کنار و فکر و ذکرم این شده اگر پاپیونه پیدا نشود یک جفت کفش قشنگم به گ.اه رفته ست.
آخرِ سر ساعت یک و دو ظهر زنگ زد،گفت یکجایی بوده،نگفت راننده پیداش نمی کرده،یا رزروشن آژانس گمش کرده بوده یا چی،فقط پرسید یک پاپیون طوسی است؟خواستم توضیح بدهم به این طوسی نمی گویند،بکشی خودِت را اسمِش نوک مدادی می شود.
خواستم بگویم آقا از آنجایی که کفشهای من سرمه ای است طبعاً پاییون روش طوسی نیست،خواستم بگویم تو کور رنگی داری یا چی؟ولی نگفتم،دیدم این آدمی که براش مهم نبود من مسافرم؛بدون پاپیونم لباسم خراب می شود؛از صبح تا حالا خودم را علاف زنگ زدنش کرده م چه فرقی دارد که بداند پاپیون و کفش و لباس و اینهام چه رنگی است
براش مهم بود که من بروم پاپیونم را بگیرم و دست از سر کچلش بردارم
برای من هم مهم بود که طرف بداند،این چیزی که برای او هیچ کوفت مهمی نیست،برای من یک کوفت خیلی مهم است.

هیچ نظری موجود نیست: