۱۳۸۹ تیر ۳۰, چهارشنبه

یک مدلی از زندگی کردن هست که من دوستش ندارم و لابد باید یک مدلی هم وجود داشته باشد که من دوستش داشته باشم
توی اولی،من هر روز سر کار می روم،صبح علی اطلوع،تمام طول روز را کار دارم،هر آدمیزادی من را یم بیند از حجم مسئولیتم تعجب می کند و الخ
حقوقم هم کم است
من هم خر نیستم که آنجا کار می کنم،منتها دو روز در هفته دانشگاهم که شده مصیبت برای کار پیدا کردن
توی این مدل اولی من دختر خیلی زیبایی نیستم،ولی لباسهای گل منگلی ای که می پوشم را خیلی دوست دارم
خودم به خودم می گویم خوش تیپ و برایم هم مهم نیست که بقیه اینطور فکر می کنند یا نه!
توی این مدل اولی من دوستهای خیلی خوبی دارم که اینجاش خیلی خوب است،اما دوستهام معمولاً غمگینند که اینجاش خوب نیست
و اینجاش که من کاری از دستم بر نمی آید دردِش بیشتر است
توی این مدل اولی من شبها خسته و کوفته می آیم خانه،یک چیزی کَل پَل می کنم می خورم،یکی دو تا فیلم می بینم و می خوابم
توی این مدل اولی حقوق من آنقدر کم هست که نشده یک دل سیر کتاب بخرم ،بخوانم و دلم از این قضیه خیلی گرفته ست
توی این مدل اولی مملکت خوبی ندارم،مردم همه گرفتارند،مردم همه شاکیند،خیلی وقت است(بدون غلو) یک آدم خوشحال ندیده ام،یک آدمی که بدون سگدو زدن بتواند زندگی کند
توی این مدل اولی قلب من خیلی وقت است که درد می کند،آنقد که من به دردش عادت کرده ام
توی این مدل اولی من همیشه دارم گریه می کنم و وقتهایی هم که می خندم باز یادم هست که کلی دلیل دارم برای گریه کردن
خب ولی لابد یک مدل دومی هم هست،یک مدل بهتر که من این همه می دوم برای آن یک مدل بهتر
شاید باشد
یعنی امیدوارم که باشد

هیچ نظری موجود نیست: