۱۳۸۹ شهریور ۵, جمعه

خیلی خیلی وقت پیش،یک شب از غصه مردنی،به نصیحت آقای آبستن یک برگه برداشتم،روش نوشتم "دایورت کن"
من آدم مریضِ یخچالی ام،یعنی اگر ده دقیقه پیدام نکردند می توانند دم یخچال منتظرم بمانند
این شد که برگه هه را بردم چسباندم روی در یخچال
یک دایورت کن بزرگ روی یک ورق A4
بعد هر کس که آمد خانه ما،دوست،آشنا،فامیل به جز بابام که هیچوخ نیامد،این برگه هه همانجا ماند
هر کس هم که دید یا نفهمید یعنی چه،یا اگر فهمید هیچ چیزی نگفت
حالا امروز عصر ما مهمان داشتیم
ازین مهمانهایی که خواهرم می رود پشت سر من برایشان درددل می کند و آنها هر چند وقت یکبار می آیند اینجا که من را نصیحت کنند و سه چار تا بارم کنند و بروند
خلاصه،خواهرم امروز یکهو یادش افتاد باید برگه هه را بکند،کندش
گفتم چرا می کنی،گفت بزرگ نوشتی
گفتم حالا به همین باید گیر بدی
گفت بزرگ نوشتی
بعد تا من بیایم به خودم بجنبم،برگه هه را که من نوشته بودم؛یادگار همان شب را؛ مچاله کرده بود بندازد دور،خودش هم دو تا برگه را شیک و پیک چسبانده بود روی هم،کلی هم قلب دورش کشیده بود و وسطش با خط ارثی خانوادگیمان که خط بدی هم نیست نوشته بود دایورت کن
من هم رفتم به شیوه گودری برایش نوت گذاشتم که "اگر امکانش بود که دور هر چیزی 4 تا قلب و دو تا گل کشید و شیکترش کرد احتیاجی به دایورت کردن نبود. شاید یک کسی یک شبی که داشت از غصه می مرد روی یک برگه نوشت دایورت کن که هم آن شب یادش بماند هم دایورت کردن،حالا نباید برگه اش را کند و مچاله کرد به جرم اینکه آن شبی که داشتی از غصه می مردی شیک ننوشتی"
بعد نوته را چسباندم بالای برگه هه
آمد گوشه در ایستاد نگام کرد گفت تو که زبون داری می گفتی واسم مهمه،من اگه می دونستم واست مهمه نمی کندمش،بعد هم رفت نوت من را کند
گفتم بچسبانش،گفت واسه من مگه نیست،گفتم نع،بعد نوت من و برگه خودش را برد چپاند توی آشغالی
خلاصه ما همیشه به همین مسخرگی که الان دیدید اعصابمان له می شود


۲ نظر:

آیه گفت...

گاهي آدم بايد بتواند كه كسي را كه انقدر خوب احساسش را بيان كرده ببوسدو لوس هم به نظر نيايد و عجيب هم به نظر نيايد و احساساتي هم به نظر نيايد...

من كلن مي بوسمت. يه بوس ساده.

MarLa گفت...

لایک همدردی