من روی نیمکت درست پشت مجسمه حضرت مریم نشسته بودم
و داشتم شما را می پاییدم که از راهپیماییتان برمی گشتید
کتاب محاکمه روی پایم باز بود و هی به خودم می گفتم حواسم به کتاب است
نبود خب،چشمهام پی شما می دوید هی
نه مشت گره کرده داشتید نه بغض فروخورده
انگار رفته باشید پیک نیک
آنقدر خیالتان راحت بود که بچه هایتان را با خودتان برده بودید
آنقدر خیال سبکی از بی آزاری ما داشتید که بچه مدرسه ای هایتان را -بی اذن پدر و مادر لابد-آورده بودید راهپیمایی
آنقدر اطمینان داشتید ما بهتان حمله نمی کنیم،ما اهل کوکتل مولوتف و نارنجک نیستیم،ما حتی شما را با صدای ترقه آزار نمی دهیم که با خیال آسوده راه افتادید و هی به ما انگ منافق زدید و محکوممان کردید به مرگ
آنقدر خیالتان راحت بود که ما راه نمی افتیم پی نام و نشانتان،مغازه تان را آتش نمی زنیم،خانه تان را خراب نمی کنیم،که مثل ما نه به ماسک نیازی داشتید نه به دستمال و شال برای پوشاندن صورت هایتان
آنقدر دلتان به بی آزاری ما گرم بود که حتی نیازی به حضور گارد ویژه تان هم احساس نکردید
نگویید که اعتقاد داشتید،نگویید با تکیه بر ایمانتان راه افتاده بودید توی خیابان،محض رضای خدا حرف از چیزهایی بزنید که برای آدمهایی که شما را می شناسند باور کردنی باشد
شما اگر سنگ دست ما ببینید تا هزار فرسخی می دوید؛چه رسد که پای آتش و گلوله میان باشد
فقط وقتی رسیدید خانه هایتان،فقط به قدر یک ثانیه فکر کردید این وحشی هایِ روانیِ جانیِ حرمت شکن چرا امروز حتی یک فحش هم نثار شما نکردند؟!
بعد نوشت:این پست را هم بخوانید که خاصیت کاربردی دارد در مورد قشر شناسی،به جان خودم
و داشتم شما را می پاییدم که از راهپیماییتان برمی گشتید
کتاب محاکمه روی پایم باز بود و هی به خودم می گفتم حواسم به کتاب است
نبود خب،چشمهام پی شما می دوید هی
نه مشت گره کرده داشتید نه بغض فروخورده
انگار رفته باشید پیک نیک
آنقدر خیالتان راحت بود که بچه هایتان را با خودتان برده بودید
آنقدر خیال سبکی از بی آزاری ما داشتید که بچه مدرسه ای هایتان را -بی اذن پدر و مادر لابد-آورده بودید راهپیمایی
آنقدر اطمینان داشتید ما بهتان حمله نمی کنیم،ما اهل کوکتل مولوتف و نارنجک نیستیم،ما حتی شما را با صدای ترقه آزار نمی دهیم که با خیال آسوده راه افتادید و هی به ما انگ منافق زدید و محکوممان کردید به مرگ
آنقدر خیالتان راحت بود که ما راه نمی افتیم پی نام و نشانتان،مغازه تان را آتش نمی زنیم،خانه تان را خراب نمی کنیم،که مثل ما نه به ماسک نیازی داشتید نه به دستمال و شال برای پوشاندن صورت هایتان
آنقدر دلتان به بی آزاری ما گرم بود که حتی نیازی به حضور گارد ویژه تان هم احساس نکردید
نگویید که اعتقاد داشتید،نگویید با تکیه بر ایمانتان راه افتاده بودید توی خیابان،محض رضای خدا حرف از چیزهایی بزنید که برای آدمهایی که شما را می شناسند باور کردنی باشد
شما اگر سنگ دست ما ببینید تا هزار فرسخی می دوید؛چه رسد که پای آتش و گلوله میان باشد
فقط وقتی رسیدید خانه هایتان،فقط به قدر یک ثانیه فکر کردید این وحشی هایِ روانیِ جانیِ حرمت شکن چرا امروز حتی یک فحش هم نثار شما نکردند؟!
بعد نوشت:این پست را هم بخوانید که خاصیت کاربردی دارد در مورد قشر شناسی،به جان خودم