خانومه نشسته بود روبروم روی صندلی اتوبوس
پلکهاش باد کرده بود
هی سعی می کرد اشکهاش نیاد
دو سه بار زیر چشمی منو نگاه کرد و لبخند زد
یه جوری که انگار احتیاج داشت یکی پاشه بره دستش رو بذاره روی دستاش و باهاش گریه کنه
من باهاش گریه کردم،ولی نرفتم دستم رو بذارم رو دستش،نرفتم بهش بگم آروم باش
بدیش اینه که همه فقط می تونن واسه درد خودشون گریه کنن
پلکهاش باد کرده بود
هی سعی می کرد اشکهاش نیاد
دو سه بار زیر چشمی منو نگاه کرد و لبخند زد
یه جوری که انگار احتیاج داشت یکی پاشه بره دستش رو بذاره روی دستاش و باهاش گریه کنه
من باهاش گریه کردم،ولی نرفتم دستم رو بذارم رو دستش،نرفتم بهش بگم آروم باش
بدیش اینه که همه فقط می تونن واسه درد خودشون گریه کنن